۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

منها شده ام.منها بوده ام.جمع نبودم از اول با او.
من یکی.دیگری یکی دیگر.
دیگری جمع بود.
من فقط باور نکرده بودم
این را از کبودی جای انگشتهای نفرسوم روی بازوی چپم فهمیدم.
از کبودی که حالا خودش ،خود آقا،با فشار روی جایش،بیشترش می کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر