من و مدادم امشب مي ريم بي پولي بيبينيم. مدادم مي دونه من عاچق اين صحنه ام رسمن!
۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه
اگر حسودي نكني دير يا زود رودي كنار توخواهم بود.
.
.
.
من و مدادم سپيدو سياه آخرين روز تابستان
پ.ن: مدادم همونجا:باهم مي مانيم. من:بي نهايت...
بي نهايت!
مدادو چند روز پيش خريدم!اسمش مداد نيست.اسم مهربون تري داره درس مث خودش.اسمش مهرداده!اما چون اسمش شبيه مداده من مداد صداش مي كنم!از يه جاي اصيل مياد.از يه سرزمين باهويت!به طرز حيرت انگيزي انگار سالهاست همو مي شناسيم.هيچ گونه احساس حاكي از فاصله اي بينمون نبود.بگذريم..مداد ديگه با من زندگي مي كنه و قراره تا هميشه زنده بمونه و من خوشحالم.