۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

با نگاهت
زيبايي من
جان مي گيرد
از لبخندت
سبز خواهد شد
پيچك خواهش من
و دوباره اين تويي
كه آغاز مي شوي.
پ.ن:
من:بازم من فكر مي كنم اين جا يه جاي اشتباهيه براي اين مني كه منم..اين تويي كه تويي...
پ.ن تر:چشمام فرار مي كرد.نمي دونم چرا!

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

در شب كوچك من
دلهره
ويرانيست.
پ.ن:خودم مي دونمم حتي كه!
پ.ن تر:
دوست داشتمش امروز.آهنگه رو!البته الان انگار فقط دموش هست.
داشتنت
پايان تمام پيش گوئي هاست.
.
.
.
مدادم:واقعا همين طوره؟!
من:بي نهايت!

من و مدادم امشب مي ريم بي پولي بيبينيم.
مدادم مي دونه من عاچق اين صحنه ام رسمن!

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

اگر حسودي نكني
دير يا زود
رودي
كنار توخواهم بود.
.
.
.

من و مدادم
سپيدو سياه
آخرين روز تابستان

پ.ن:
مدادم همونجا:باهم مي مانيم.
من:بي نهايت...

بي نهايت!
مدادو چند روز پيش خريدم!اسمش مداد نيست.اسم مهربون تري داره درس مث خودش.اسمش مهرداده!اما چون اسمش شبيه مداده من مداد صداش مي كنم!از يه جاي اصيل مياد.از يه سرزمين باهويت!به طرز حيرت انگيزي انگار سالهاست همو مي شناسيم.هيچ گونه احساس حاكي از فاصله اي بينمون نبود.بگذريم..مداد ديگه با من زندگي مي كنه و قراره تا هميشه زنده بمونه و من خوشحالم.