۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

دوس پسر دوستم واسش یه جعبه پرسیب قرمز از ارومیه فرستاده!فک کن.بهش می گم تو اون لحظه دلت نمی خواس بمیری؟!
اون یکی یه جعبه قرمز آورده پر چیز میز که از این ور اون ورایی که رفته بود آورده..با یه تیله که مال بچگی های خودش بوده!هه!
بهشت همین لحظه ها نیس؟!
همون جایی که مدادم ساعتها دنبال گردنبند خاص من می گرده و وقتی میندازه گردنم،دلشو می پاشه رو تنم.رو دلم.

یا وقتی با یه عالمه صدف و حلزونو ستاره دریایی و نمی دونم چی تو یه بسته میاد که آره همه لحظه هام تو بودی..که بله لحن و لبخندش موقع جمع کردن اونا ،تصویریه از اساس
.
خب من راضیم از این حماسه ای که به پا کردم با تو.حماسه زندگی.
بهشت یعنی همین نفسای یواشت،همین صدای یواشت در گوش من!
صبحه.یه صبح بارونی.خواب مونده.می خواست بره کتابخونه ملی.باید مقاله شو برسونه تا پانزدهم.نیمرو خورد با چای شیرین.نیمرو یعنی نیم رو؟!میره آماده شه بره دانشگاه.امرو مدادش میره.نوستولش گرفته.باید بره.قراره تو این چن روز نوستول نامه شو به طرقی بهش برسونه(امیدواریم).اوه اوه دیشب یه ته چین پخته اوه اوه به معنی واقعی!جای مدادش خالی بود.
مث همیشه.
هه!

پ .ن:الان،همین الان:تصور درهم تنیدگی یه لبها،خاطره،تلخ،شیرین.اوهوم.

lane with poplar trees
vincent Van Gogh

تو از تبریزی ها خوشت می آید
حالا هرشب خواب تبریزی می بینم
و تبریزی ها هی بلندتر می شوند
بلندتر
و تو
یکهو حرف می زنی
تو داری از تبریزی ها حرف می زنی
ومن یکهو می بینمت و یادم می افتد
از زخم ها چیزی نگویم
چون می ترسم ترکم کنی.


امروز منو مدادمو دوست منتقدم رفتیم "خانه روشن"وحید موسائیان روتو سینما آزادی ببینیم.خب بله فیلم به دلیل به حدنصاب نرسیدن تعداد تماشاچیان اکران نشد.آخه به کی بگم اینو؟!
ندیدیم برگشتیم!
"ناخودآگاهی سوبژکتیو و واقعیت فلینی"

دیشب من و مدادم فيلم "هشت و نيم" "فدريكو فليني"رو دیدیم،فیلمی كه با ساختش موفق به دريافت جايزه نخل طلاي فستيوال كن شد. عنوان فیلم اشاره ایه برای این نکته که فلینی قصد داره پرتره ای از خویش ارائه کنه. عنوان "هشت و نیم" به این اشاره داره که فلینی تا آن زمان هشت فیلم ساخته بود .
گوئیدو، قهرمان فیلم، که در واقع نقش خود فلینی را بازی می کند، فیلمسازیه مردد و آشفته که توسط افراد مختلف از تهیه کننده گرفته تا نویسنده سناریو، بازیگران، دوستان قدیمی، معشوقه و همسرش مورد سؤال یا انتقاد قرار می گیره اما در واقع هیچ جوابی برای هیچ کدام نداره. این افراد در میان خاطرات، تصورات و خیالات او رفت و آمد می کنن و هریک بخشی از چهل تکه زیبای تصویری و داستانی فیلم را تشکیل می دن. با این حال زمانی که او تصمیم به بازسازی سینمایی خاطرات و رویاهای خویش می گیرد، با بازیگرانی باسمه ای روبرو می شه. اما زندگی خیالی او همچون فصل افتتاحیه فیلم یعنی پرواز گوئیدو بر فراز ماشین هایی که در ازدحام ترافیک گیر افتاده اند و به پایین کشیده شدن اش توسط طنابی که به پایش وصل شده است،صحنه مورد علاقه منه!.آشتی نهایی او با همه شخصیت هایی که در زندگی اش نقش داشتن،برداشت فلینی از هنر به عنوان کاتارسیس،هنر به مثابه درمان به نمایش می گذاره .اطرافیانش همه از او انتظاراتی دارن اما همسرش تنها از او صداقت می خواد چرا که از دروغ ها و خیانت های او خسته است.

این قسمت از دیالوگا رو دوس دارم:

گوئیدو داره با همسرش حرف می زنه:
پذیرفتن و دوست داشتن تو خیلی طبیعیه و خیلی هم آسون.
لیزا احساس می کنم آزاد شدم.
همه چی واقعیه.کاش می تونستم توضیح بدم،اما راهشو بلد نیستم.
همه چیزدوباره مثل سابق بهم ریخت.
نور..
ولی این آشفتگی
اونطوری نیس که من دلم می خواد
دیگه از گفتن حقیقت نمی ترسم.
این تنها راهیه که حس می کنم زنده ام
و می تونم به چشم های وفادار تو بدون خجالت نگاه کنم.
زندگی یه جور جشنه

بهتره با هم بسازیمش
این تمام چیزی بود که به تو و بقیه می تونستم بگم
لیزا
اگه منو می خوای همونطور که هستم منو قبول کن این تنها راهیه که شاید بتونیم همدیگه رو پیدا کنیم.
لیزا: نمی دونم چیزایی که به من گفتی درست بود یا نه؟ ولی اگه تو کمکم کنی می تونم سعی خودمو بکنم.


خسته شده ام
از فلسفه های رنگارنگ زندگی
و تو می گویی
آرام باش
آرام باش
نمی بینی...
طوفان چسبیده بروی پلک های من
.

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه


ماسک بزنم باید انگار،
قوی
کول
خوش اخلاق
پرتحمل
با چشمای بازهمیشه خشک،
چه شکلی می شم یعنی؟!
I'm so tired of being here
Suppressed by all my childish fears
And if you have to leave
I wish that you would just leave
'Cause your presence still lingers here
And it won't leave me alone
*****These wounds won't seem to heal
This pain is just too real
There's just too much that time cannot erase
*****[CHORUS]
When you cried I'd wipe away all of your tears
When you'd scream I'd fight away all of your fears
I held your hand through all of these years
But you still have
All of me
*****You used to captivate me
By your resonating life
Now I'm bound by the life
you left behind
Your face it haunts
My once pleasant dreams
Your voice it chased away
All the sanity in me
*****These wounds won't seem to heal
This pain is just too real
There's just too much that time cannot erase
*****I've tried so hard to tell myself that you're gone
But though you're still with me
I've been alone all along ----------
by Evanescence
فایده نمی کند
چشم هام را از حدقه در بیارم هم
داغ می شود گونه هایم دوباره
دستم به دلش نمی رسد که
درد هست
مدام شده انگار
بهانه هم هست
و ترس.
چشمانم میخکوب شده
تاب نمی آورم.
لاکم را به خودم می پیچم
می پیچم
می پیچم
می پیچم.
می دانی
نبودنت من را می سازد
اما به من نمی سازد.
یکی بود یکی دیگه هم بود
یکی رفت
اون یکی مونده بود
مونده بود و
گریه کرده بود.
او دانای کل است.او به جای من و همه ما تصمیم می گیرد.
او تصمیم گرفت.

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

صبح منا اس ام اس داده که دخترم روزت مبارک ایشالا سال بعد خاله زنک می شویم و تبریک این روز دیگر کاربرد نخواهد داشت!

خب می دونی آدمه دیگه امریکن دریم که نیست!

خب می دونی منم آدمم دیگه!خب همیشه گوگولی مگولی و خوشگل وترو تمیزو پنه لوپه کروز نیستم که!گاهی وقتام می شه زشت و دپسرده و درس نخون و بی کار و به معنی واقعی بدبخت! باشم.!
وقتی از چیزی حرف نمی زنم یا کم تر ازش حرف می زنم،معنیش این نیست که فراموشش کردم.اونم به این زودی.برای اینکه بتونیم به زندگیمون ادامه بدیم،سعی میکنم محوش کنم برای همیشه.اعتماد برای خوشبختی.گاهی هم فک می کنم،صلح و آرامش بهتر از حقیقت؟!

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

چون چای اسیر در چای کیسه ای
فریاد می زنم
درد می کشم
فقط درد
و تو هی می گویی
نباید از قلاب سنگ ها بترسی!
قبل از انفجار
شعله ها را از فنجان بگیر.