پدرخوانده
....
پلکهام را می بندم
نور
پلکهام سرخ می شود
شاید هم نارنجی
نارنجی طلایی
.
.
.
سایه
تاریکی
تاریک می شوم
پدرخوانده
قطع نمی شود
تاریک و روشن
...
سردت نیست؟
می گویم
دستامو که بگیری
.دیگه نه
دستهایمان درهم
.به سرپیچ می رسیم
.سردمی شود
۱۳۸۸ دی ۱, سهشنبه
۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه
۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه
...
وقتی خودت نيستی
سفر
اسراف نسيم است وُ
حرام کردن چشمانداز.
دلم نمیخواهد
یا اين صدايی که يک روز در ميان
مارپيچ میشود
به هيچ سؤالی پاسخ بدهم.
اگر باران
مقوايیام نمیکرد
ترجيح میدادم به خيابان بروم
دست در جيب و سر به هوا
فیالبداهه سوت بزنم
و هر جا نيمکتی گيرم آمد
به ياد همهی آنها که ترک کردهاند
سيگاری بگيرانم.
دوربين قديمی و اشعار ديگر --- عباس صفاری
وقتی خودت نيستی
سفر
اسراف نسيم است وُ
حرام کردن چشمانداز.
دلم نمیخواهد
یا اين صدايی که يک روز در ميان
مارپيچ میشود
به هيچ سؤالی پاسخ بدهم.
اگر باران
مقوايیام نمیکرد
ترجيح میدادم به خيابان بروم
دست در جيب و سر به هوا
فیالبداهه سوت بزنم
و هر جا نيمکتی گيرم آمد
به ياد همهی آنها که ترک کردهاند
سيگاری بگيرانم.
دوربين قديمی و اشعار ديگر --- عباس صفاری
۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه
ازهرکجای این شعر شروع کنی
پشت کرده ام به خود
تو را با زندگی ام دوئل کنم
هفت:
بر مهر،مهر علاقه می کوبی و من
زیر باران.
تو را از لب هایم شروع می کنم
زیر پایت پاییز و این خیابان بی هدف را کجای جهان مقصدی؟
که چنان می رویم و
واماندن
چنین که می مانیم و
وارفتن
ابرها چشم دیدن ما را ندارند
آسمان کورکورانه تار می شود
و برخورد ابرها و برخورداری برف
بگذار باز آغوشت را در چتر بازیم
بی امان بارش و فراگیر تنت
شش:
گلوگاهت
رعدهای بغض آلود
پنج:
در بارش موهایم میان باد
وزش تو به فراخوان تنم
بازمانده آغوشی آغشته از خاک
چهار:
از هرکجای این شعر شروع کنی باد می وزد
و پاهایم مغموم ایستگاهی ست خالی از مقصد
که نیستی کنارم
کنارم باش
چه فرق می کند؟
حالا دیگر چه شیر باشم چه روباه
دو روی سکه تویی.
سه:
دو:
از هرکجای این شعر شروع کنی
یک:
دوستت دارم.
پشت کرده ام به خود
تو را با زندگی ام دوئل کنم
هفت:
بر مهر،مهر علاقه می کوبی و من
زیر باران.
تو را از لب هایم شروع می کنم
زیر پایت پاییز و این خیابان بی هدف را کجای جهان مقصدی؟
که چنان می رویم و
واماندن
چنین که می مانیم و
وارفتن
ابرها چشم دیدن ما را ندارند
آسمان کورکورانه تار می شود
و برخورد ابرها و برخورداری برف
بگذار باز آغوشت را در چتر بازیم
بی امان بارش و فراگیر تنت
شش:
گلوگاهت
رعدهای بغض آلود
پنج:
در بارش موهایم میان باد
وزش تو به فراخوان تنم
بازمانده آغوشی آغشته از خاک
چهار:
از هرکجای این شعر شروع کنی باد می وزد
و پاهایم مغموم ایستگاهی ست خالی از مقصد
که نیستی کنارم
کنارم باش
چه فرق می کند؟
حالا دیگر چه شیر باشم چه روباه
دو روی سکه تویی.
سه:
دو:
از هرکجای این شعر شروع کنی
یک:
دوستت دارم.
۱۳۸۸ آذر ۱۷, سهشنبه
می گم من واسه روزای بی آروم زندگی پریشانه ام، موسیقی آرام کن خودمو می خوام.چیزی که ذهن چراپرس منوبرای لحظاتی ببره رو مدار صفردرجه.آدم امن و امون کن و آندراستندینگ خودمو می خوام که بدونه برای رفع رسوبات ناخواسته زندگیم،فقط اون لازمه و کلماتش و نگاهش.گاهی لبهاش.دستاش.آخ دستاش.دستاش...
می بینی مدادم فاصله بین هیاهوی عشقمون و رخوت تنهاییمو..آخ تنهاییم،تنهایی،تنهای،تنها،تنه ، تن،ت.
دستاتو می خوام.نگاهتو که ببلعه تنهاییمو که این وقتا به وسعت جهان اطرافمه با همون فلسفه های رنگارنگ،از تهران با بادهای همیشگی تا شهر کوچک بی حادثه من.
از اگزیستانسیالیست تا مذهب
هه
من بی تو تا تو
...
پ.ن:
دلش گنبد طلا می خواد پنج شنبه ای .
می بینی مدادم فاصله بین هیاهوی عشقمون و رخوت تنهاییمو..آخ تنهاییم،تنهایی،تنهای،تنها،تنه ، تن،ت.
دستاتو می خوام.نگاهتو که ببلعه تنهاییمو که این وقتا به وسعت جهان اطرافمه با همون فلسفه های رنگارنگ،از تهران با بادهای همیشگی تا شهر کوچک بی حادثه من.
از اگزیستانسیالیست تا مذهب
هه
من بی تو تا تو
...
پ.ن:
دلش گنبد طلا می خواد پنج شنبه ای .
اشتراک در:
پستها (Atom)