آقای خونه که اصلاهم آدم پیچیده ای نیست،مث همه مردا بره سرکار صبح های زود و عصرام برگرده خونه.
درو که باز می کنه هرم خنک سایه دارودرختا و حیاطی که من آبپاشی کردم بخوره تو صورتش و یک کمی جلوتر درو که ببنده پشت سرش، بوی غذا بپیچه تو مشامش که یهو دنیا آروم شه.پا بذاره تو یه تیکه از بهشت.همین جوری بیاد جلو و خانم خونه با یه لیوان شربت خنک و قرابیه مثلن (چون آقا به تازگی از تبریز قرابیه آوردن)میاد استقبالش.یه بوس داغ میذاره رو لبای آقا که اصلن داغیش اذیتش نمی کنه حتی و بعدش یه نفس عمیق می کشه که خانم خونه البته می دونه یعنی چی.
بعد خانم میره تو آشپزخونه ادامه شام پختنش و آقا چشماشو بسته.انگار دنیا یه لحظه پاوس شده باشه،نه بادی نه طوفانی نه آدمای مزخرف پرادعایی نه رانت خواری حتی نه سفارتی و الخ!صدای موسیقی مورد علاقه اش هم پخشه تو فضا به آرومی.یهو چشمش میفته به ظرف بلوری روی میز پر گیلاس و انجیر کبود مثلن(اولی چون میوه دوس داشتنیشه،دومی چون فصلشه)و لبخند می زنه که خانوم خانوم...
اینجا بهشت ماست.نمی خوام زندگیمون فرساینده و کش دار باشه.می خوام مث قبل از هم انرژی بگیریم.
تصمیم گرفتم بهش اعتماد کنم و اینجا زندگی کنم و آروم و صبور و امیدوار ادامه بدم.
اینجا و آرامششو هیج بادو طوفان لعنتی ای نمی تونه بهم بزنه.
ما نمی ذاریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر